همون طوری که قبلا براتون گفتم، یکی از عادت های تقریبا روزانه من، سر زدن به سایت ویکی پدیای فارسی و خوندن مقاله تصادفی و سایر مطالب مندرج در اون جاست توی صفحه اصلی این سایت یه جا داره به اسم مرگ های اخیر دیشب دیدم فردی به اسم زوی زمیر که سالها پیش رییس موساد بوده، اخیرا درگذشته به صفحه مربوط به خودش رفتم و از اونجا نمی دونم به چه طریقی به صفحه اشرف مروان رسیدم این اسم رو کمتر از یه ماه قبل، دوستم وحید حین گفتگو توی دفتر کارش مطرح کرد و گفت داماد جمال عبدالناصر بوده و برای اسراییل جاسوسی می کرده بیشتر در مورد اشرف مروان جستجو کردم و به کتابی رسیدم به اسم جاسوسی که سقوط کرد نوشته آرون برگمان و ترجمه مهدی نوری  کتاب رو در فیدیبو با ۵۰ درصد تخفیف و به قیمت ۱۲۵۰۰ تومن خریدم من و متین رفتیم بخوابیم و من هم خوابم نمیومد و هم دوست داشتم کتاب رو بخونم از معدود دفعاتی بود که به صورت ضربتی، یک کتاب رو بدون توقف تا انتها خوندم، اونم به صورت الکترونیکی کتاب فوق العاده جذابی بود و آخر ه
پریشب قبل از خواب، یهو به یاد داستان کوتاه پر عقاب افتادم که اسمش رو چند روزی بود شنیده بودم داستان کوتاه بود و بسیار زیبا و تاثیر گذار زاویه دید و نگاه نویسنده واقعا تحسین برانگیز بود که چطور میشه از یه واقعه جنگی و ربطش به شعر ناصرخسرو، چطور جادو کرد و یک اثر هنری زیبا خلق کرد نویسنده این کتاب، حبیب احمد زاده یکی از جدید ترین افرادی هست که در اینستاگرام دنبالش می کنم با اینکه دو کتابش رو سالهاست خریدم و در کتابخونه من هست، ولی هنوز نخوندمشون کتاب های داستان شهر جنگی و سفر به گرای ۲۷۰ درجه حالا چرا حبیب احمد زاده انقدر برام جالب بود نمی دونم توی پست فیلم ملکه ازش نوشتم یا نه وقتی فیلم ملکه رو تماشا کردم، انتهای فیلم دیدم که این اثر به تعدادی از دیدبان های مستقر در پالایشگاه آبادان در زمان جنگ تقدیم شده و آخرین اسمی که نوسته شده بود، نام حبیب احمدزاده بود با خودم گفتم این همون حبیب احمدزاده نویسنده دو کتاب توی کتابخونه منه؟ جستجو کردم و در نهایت تعجب دیدم که بله از اون
آخرین جستجو ها